معرفی وبلاگ
بسم رب الشهداء این وبلاگ مربوط به تقویم شهدای محله حکم آباد تبریز برای علاقمندان به خاطرات شهدا ایجاد شده است.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 11638
تعداد نوشته ها : 261
تعداد نظرات : 5
چاپ این صفحه
Rss
طراح قالب
GraphistThem252





💠بیاد معلم شهید محمد رضا فرهمند وحدت سرشت
🌷#شُغل شما، شُغل #انسان سازی است🌷

🌹امام خمینی رضوان الله علیه:

🔶آنقدر که این شغل شریف است مسئولیت آن هم بزرگ است.
🔶شغل شما شغل انسان سازی است. معلّم انسان درست می‌کند، همان شغل انبیا است.
 🔸انبیا آمدند، از اول هر نبی‌ای آمده است تا آخر، فقط شغلش این بوده که انسان درست بکند،
🔺 تربیت کند انسانها را.

🟢 شغل معلمی همان شغل انبیا است.

📚صحیفه نور ،جلد ٧،صفحه77
#شهید_محمدرضا_فرهمند
تاریخ شهادت :    26 دی 1366  
🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷

دسته ها : خاطرات
1402/12/23 10:26







🌹شهید جاویدالاثر:ولیقلی ولی زاده🌹
✍️ آن روز را که قرار بود فردایش به جبهه اعزام شود هرگز فراموش نمی کنم.مادر و پسر کنار هم نشسته بودیم و درد دل می کردیم.
طاقت دوریش را نداشتم.دل مادر است دیگر نمی شود خرده گرفت.گفتم: «ولی جان! نرو ، می روی اسیر می شوی،سختی می بینی،بلائی به سرت می آید بیا و از خیر جبهه رفتن بگذر...»

    «مادر!یعنی می گوئی در مقابل دشمن ساکت بنشینیم، یعنی می گوئی درست زمانیکه دین خدا یاری می طلبد، من خانه نشین شوم،
عزیز من! مادر من! هر چه خدا بخواهد همان می شود.به خدا توکل کن!»

گفتم: «ولی جان! پس من چه،بی تو چه کنم؟»

خندید و جواب داد: «مادر جان! عزیز من،خدا هست.به او توکل کن.» سخنانش اطمینان و آرامشی بزرگ بر دلم نهادوراهی شد.او رفت همچنانکه خواست خودش بود...

#شهید_ولیقلی_ولیزاده

🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷

دسته ها : خاطرات
1402/12/23 10:26







💠 سوار بر مرکب خویش از میان آتش و خون گذشت و آمد، ولى چه آمدنى
شهید صمد جاهد الوار جانشین فرمانده گردان بعثت ،تیپ عاشورا در عملیات رمضان
✍️ انگار دیر کرده بود، عجله داشت براى سفرى ابدى. لباسى سبز بر تن، پوتین‏ ها بسته و کتر کرده، از همه جا بریده و آزاد، همچون عقاب شجاع و تیزپرواز سلامى کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم
🔶 صمد، از جا کنده شد، همچون کبوترى سبکبال، به سمت تیربارى در آن نزدیکى خزید، آن را برداشت و در آغوش فشرد،  آنگاه چشمانش را در خط گرداند و مشهد خویش را یافت.
و موضع گرفت و شروع به شلیک کرد
گذرم از مقابل سنگر و محراب او افتاد، دیدم رو به آسمان دراز کشیده، آسوده و راحت، انگار که اینجا میدان جنگ و نبرد نیست،
🔸 انگار که اینجا از آسمان توپ و گلوله نمى‏ بارد و او در خوابى مستانه فرو رفته بود. چشمها به آسمان و غرق تماشاى هستى عشق. فکر کردم حالش به هم خورده یا نیاز به استراحت پیدا کرده است.
🟢 نزدیکش رفتم، دیدم تک ستاره‏ اى بر وسط پیشانى و پیشانى‏ بندش نشسته و او را از خاک تا افلاک برده است.
چهره ‏اش باز و درخشان بود و خندان.

📚 راوی از همرزمان شهید
#شهید_صمد_جاهد

🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷

دسته ها : خاطرات
1402/11/20 15:14






💠 استفاده از مهمات عراقی ها

✍️در منطقه عملیاتی سوسنگرد به محاصره عراقیها افتادیم .

چون ارتباط ما با عقبه قطع بود وامکانات خودروئی وپشتیبانی نداشتیم به این جهت مهمات به ما نمی رسید بنابراین مجبور بودیم که نیاز امکاناتی وتسلیحاتی خود را از عراقی ها بدست آوریم ،

🔶 برای اینکار شهید بزرگوار مجید ملک پور با شجاعت و شهامتی ستودنی به سمت مقر نیروهای عراقی می رفت ومواضع مهمات آنها را شناسایی می نمود وبه این صورت مهمات مورد نیاز ما را از مهمات نیروهای عراقی بدست می آورد.

تا اینکه محاصره شکسته شد.


📚 راوی از همرزمان شهید
#شهید_مجید_ملک_پور
#شهادت_مرگ_زیرکان
🌷🌹تقویم یادبود شهداء

دسته ها : خاطرات
1402/11/20 15:14




💠 یکی از نیروها شیطنت کرده و پتوهای فرمانده لشکر را برداشته بود

✍️ آقا مهدی در مرکز پیام دو تخته پتو داشت که وقتی شبها جهت مطالعة  پیامها
به مرکز پیام می آمد جهت در امان ماندن از نیش پشه هایی که به فانتوم معروف
بودند روی دوشش میانداخت یک شب من و سید شیفت بودیم
 دَرکوبیده شد و از نوع کوبیده شدن َدر فهمیدم آقا مهدی است دَر را باز کردم طبق معمول داخل ساختمان نیامد
و پیامها را خواست تا مطالعه کند پتوها و پیامها را به ایشان دادم روی جعبه مهمات مقابل ساختمان نشست، پتوها را روی دوشش کشید و مشغول مطالعه شد، من نیز داخل اتاق مشغول کارم بودم ساعتی گذشته بود
 آقا مهدی یک باردیگر، دَررا کوبید، دَر را باز کردم، دیدم در عین متانت میگوید جهت تجدید وضو رفته بودم که پتوهای من را برداشته اند! داری دو تا پتوی دیگر به من بدهی؟
هر چه خواهش تمنا کردم داخل نیامد لذا دو تخته پتوی دیگر به ایشان دادم، بعداز اینکه پیامها را مطالعه نمودند پتوها را پس داده و رفتند صبح که پیگیر موضوع پتوها شدم، دریافتم که آقا مهدی وقتی جهت تجدید وضو به دستشویی رفته ،یکی از بچه ها شیطنت کرده و پتوها را برداشته است

📚سلسله اعصاب فرماندهی
راوی :حاج کاظم احمدنژاد
#شهید_مهدی_باکری
🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄

دسته ها : خاطرات
1402/11/20 15:13



#سیره_شهدا
#شهید_حمید_باکری

🏃‍فرار از گناه در آلمان!
✨پسردایی حمید درباره دوران اقامت حمید در آلمان می گوید: حمید روی تابلویی نوشته بود: «ان ربک لبالمرصاد» و به دیوار اتاق نصب کرده بود. کم حرف می زد، مگر حرف های جّدی. در نوشته هایش خواندم: «برای فرار از گناه⛔️، با خواند قرآن، نماز، مطالعه و ورزش خودت را مشغول کن.» خودش می گفت: «قبل از سفر به آلمان، حساب خودم را با خودم تصفیه کردم. برای بازبینی و شناخت عمیق در اعمال، آنچه از خود می دانستم را به روی کاغذ🗒 آوردم، تا با تجزیه و تحلیل آن، نقاط ضعف و قوت را به دست آورم و بدانم در محیط خارج امکان چه خطراتی برای من هست و بتوانم با شناخت آن، خود را کنترل کنم.»
✨منبع:نوید شاهد
🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄

دسته ها : خاطرات
1402/11/20 15:13


💠 پیکرشهیدیاسرناصری رادفن نکنید.

✍🏻 صبح بسیار سردی بود ولی وقتی بیاد 39 شهیدی که قرار بود دقایقی بعد از مقابل مصلای  نماز جمعه تبریز تشیع شوند، می افتادم دلم آتش می گرفت ،در میان جمعیت گفتم چقدر جای یاسر خالی است.
نماز شهداء اقامه شد ولاله های خونین کفن برشانه های زخم خورده و صبور شهر چون زورقهایی نورانی تا گلزار شهدای وادی رحمت تشیع شدند .
حال عجیبی داشتم آنها رفته بودند وما ...
🔶 صدای بلندگوی وادی رحمت مرا از عالم بی خودی و بی خبری بیرون کشید: ((برادران! پیکرشهید یاسرناصری رادفن نکنید چون هنوزبه خانواده اش اطلاع داده نشده است...)))
پاهایم سست شد،سرم گیج رفت. دستم را به دیوارغسالخانه تکیه دادم و روی برفهانشستم.باخودم درجدال و بین ابهام و واقعیت گیرکرده بودم.خیره شدم همه جاسفیدپوش بود.
🔸 تازه یادم افتاد که دو هفته است از یاسر بی خبرم ، پس یاسر از اول نماز وتشیع با من بود ومن ندانسته به تشیع او آمده بودم.

تارخ شهادت:21 بهمن  1364

#شهید_یاسر_ناصری
#شهادت_مرگ_زیرکان

🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄



دسته ها : خاطرات
1402/11/20 15:12


💠 گزارشی ازاثرات بمب های شیمیایی عراق در بیان یک بیسیمچی لشکر 31عاشورا

✍️  در تاریخ 1365 /4/10  که قرار بود به قرارگاه برگردم و مقداری از وسایل لازم را با خودم به خط ببرم، تعدادی ازهواپیماهای عراقی در حالیکه در سطح پایین پرواز میکردند وارد جین دره سی شدند و بدون اینکه صدای بمبارانی شنیده شود برگشتند ولی در یک لحظه دود سفیدی تمام آن منطقه را دربرگرفت همراه با چند نفر دیگر با ماشین راهی منطقه مذکور شدیم وقتی به اردوگاه رسیدیم مشاهده کردیم شیمیایی زده اند و همه در حال فرار به سوی بلندی ها هستند ،
🔵 هر چه در دَم دست داشتیم آتش زدیم تا مختصری از اثر شیمیایی کاسته شود
با توجه به اینکه دشمن بعثی از گاز خردل استفاده کرده بود
تمام پوست بدن و اطراف چشمانمان به طرز وحشتناکی تاول زده بود و همچنین به دلیل ناراحتی ریوی تنگی نفس شدیدی داشتیم به همین دلیل ما را با ماشین به حمامی در اطراف جوانرود، که حمام ش م ر (شیمیایی – میکروبی – رادیو اکتیو) میگفتند، بردند و پس از روغن مالی و تجویز دارو، مدتی در قرنطینه بودیم  بعد از چند روز، به اردوگاه شهید مقیمی در چهارزبر رفتیم
🔶 در آنجا دوباره تاول های دور چشم هایم عود کرد و هر چند یکبار تاول ها می ترکید، به گونه ای که هیچ جا را نمی دیدم و برای رفتن به دستشویی یکی از بچه ها دستم را می گرفت وضعیت جسمانیم به قدری وخیم شده بود که زبان قادر به توصیف آن نیست حدود 12روزی که در آنجا بودیم تحت نظر پزشکان مداوا می شدم، و با بهبودی نسبی چند روزی به عنوان مرخصی به تبریز رفتم
📚سلسله اعصاب فرماندهی
راوی :حاج کاظم احمدنژاد
🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═


دسته ها : خاطرات
1402/10/21 20:44



💠 لحظه های آسمانی شدن شهید رحیم افتخاری
🟢 فکر کردم آن پنج نفر دیگر به شفاعت هم نیازی ندارند
#شهد_رحیم_افتخاری
✍🏻 نیروها در ستون ایستاده بودند و آماده حرکت بودند.چهره ها دیدنی بود.انگار شب اول حمله بود.
وقتی پیش بچه ها برگشتم دیدم امیر با چهار نفر شانه به شانه هم ایستاده اند :امیر مارالباش،رضا گلولیان،رحیم افتخاری،مهدی محمدی و یک نفر دیگر دستشان را روی هم گذاشته بودند.
آن پنج نفر را که در آن حالت دیدم دلم فرو ریخت.قبلا هم از آن پیمان بستن ها دیده بودم.
مرا که دیدند گفتند:«آقا سید تو هم بیا اینجا»
گفتم: «جریان چیه؟»
پاسخ دادند:«میخواهیم هر کی شهید شد بقیه رو شفاعت کنه.»
خواستم فضا رو عوض کنم ، گفتم:«هنوز هیچی نشده به فکر شهادت هستید؟»
موعد حرکت فرا رسید.قرار بود حرکت به دو و به ستون باشد.
ستون از جا بلند شد.به دنبال ستون از خاکریز گذشتم.حالا دیگر در منطقه عراق می دویدیم.
کمی جلوتر به کپه خاکی رسیدیم.که اگر بشود اسمش را خاکریز گذاشت ،خاکریزی به بلندی نیم متر بود.بدون لحظه ای توقف از آن جا هم گذشتیم.زمین مسطح بود ؛صاف صاف بدون هیچ گونه پستی و بلندی.
صدا از کسی در نمی آمد.خوب داشتیم پیش می رفتیم ،اما در یک لحظه اشتباهی رخ داد.
اشتباه از جانب کسی بود که به او کلت منور داده شده بود .
قرار بود ما زمانی منور بزنیم که به خط زده و خاکریز را شکسته ایم اما او در آن لحظه نا بهنگام منور زد!
علت اشتباه هرچه بودمنوری از جانب ما به آسمان شلیک شد و عراقی ها که در شرایط عملیاتی و آماده باش بودند بلافاصله منطقه را زیر آتش گرفتند.

علت اشتباه هرچه بودمنوری از جانب ما به آسمان شلیک شد و عراقی ها که در شرایط عملیاتی و آماده باش بودند بلافاصله منطقه را زیر آتش گرفتند.
آتش چنان پر حجم بود که همه بچه های ما در همان لحظه اول بر زمین ریخت.لحظه عجیبی بود.فکر کردم کار همه تمام شد.
دور و برم را نگاه کردم کسی تکان نمی خورد.همه روی زمین افتاده بودند و به هر کدام دست می زدم آرام می غلتید.
دیوانه شده بودم و احساس می کردم باید خودم را به هر نحو پیش امیر و رحیم که جلوتر از همه می دویدند برسانم.
به سنگینی از جا کنده شدم.جلوتر امیر را پیدا کردم.او و هم پیمانانش کنار هم روی زمین افتاده بودند.
خط نازکی از خون از دهان امیر جاری بود.آه از نهادم بلند شد.همه چیز تمام شده بود.
با همان ناباوری رحیم را دیدم و رضا را...
فکر کردم آن پنج نفر دیگر به شفاعت هم نیازی ندارند چون همه با هم رفته بودند.

📚 بر گرفته از  کتاب «نورالدین پسر ایران»
#شهدای_حکم‌آباد
#شهد_رحیم_افتخاری
🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄


دسته ها : خاطرات
1402/10/21 20:44


✅ جنسی که خریدارش خود خدای متعال است

💠 انَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ
در حقیقت ‏خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است همان کسانى که در راه خدا مى ‏جنگند و مى ‏کشند و کشته مى ‏شوند
📚 سوره ۹: التوبة  ﴿۱۱۱﴾
در این آیه، پروردگار متعال می‌فرماید: من مشتری هستم. فروشنده مؤمن است، جنس مورد خرید جان و مال مؤمن است، قیمت این معامله جنت است، من جان و مالشان را خریدم و می‌خرم.
🔶 شهید عبداللَّه رهبررنجدوست (رهبرى) درجمع دوستانش، ساعت ۲۴ روز ۱۷/بهمن/۱۳۶۴ چند روز قبل از شهادتش در دزفول مقر لشکر ۳۱ عاشورا چنین مى‏گوید:
«… بهترین درجه ‏اى که انسان مى‏ خواهد آن را براى خود توشه قرار دهد درجه شهادت است و امّا این که من واقعاً متأسف هستم و غصه می‏خورم براى این مسأله که چهار سال در این جبهه ‏ها مانده ‏ام
ولى حیف که نمیدانم چرا این کالا (جان) قیمت نداشته تا خریدارش خدا باشد.
تاریخ شهادت :  ۷/اسفند/۱۳۶۴ ه .ش
📚 کتاب باغ شقایق ها

🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═

دسته ها : خاطرات
1402/10/21 20:43



💠 توصیه و راهکار شهید به دوستانش برای رسیدن به شهادت
✔️ وحدتتان را حفظ کنید.
 🔸غیبت بزرگترین دشمن براى ما می ‏باشد،
✔️ محبت را حاکم کنید،
🔸 اگر اشتباهى کردید از دیگرى معذرت بخواهید ،
✔️بگوئید که اشتباه کرده اید ،
🔸و خودتان و غرورتان را بشکنید تا به خدا نزدیکتر شوید.»

#شهید_عبدالله_رهبر_رنجدوست

📚 کتاب باغ شقایق ها

🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═

دسته ها : خاطرات
1402/10/21 20:43






📣 رهبر انقلاب: نگذارید جوششِ خونِ شهیدان فروبنشیند؛ ۱۴۰۲/۹/۱۵
💠 سال 1365 به همراه کریم عازم جبهه شدیم،  : برادرم به گردان حبیب ابن مظاهر رفت و من طبق معمول در گردان امام حسین (علیه السلام) بودم. کریم با گردان غواصی بود، آن‌ها ساعت یک نیمه شب 19 دی ماه عملیات کربلای 5 را با رمز «یازهرا» آغاز کردند.
منتظر شکستن خط و دستور حرکت بودیم. ساعت دو بعد از ظهر با قایق راهی نبرد شدیم. درگیری در شلمچه شدت بیشتری داشت.
پس از چند روز درگیری، گردان برای سازماندهی مجدد و تجدید قوا به محل گردان بازگشت. به من دستور دادند به تبریز بروم. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است.
 در اهواز سوار قطار شدم و پس از ساعت‌ها به تبریز رسیدم. بین راه پلاکاردی توجه مرا جلب کرد که روی آن «شهادت برادر کریم ابراهیمی معروفی مبارک باد» نوشته شده بود. فهمیدم که برادرم در راه شهادت، از من سبقت گرفته است.

راوی : حاج «رحیم ابراهیمی معروفی» برادر شهید

#شهید_کریم_ابراهیمی
🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄

دسته ها : خاطرات
1402/9/1 0:30


📣 رهبر انقلاب: نگذارید جوششِ خونِ شهیدان فروبنشیند؛ ۱۴۰۲/۹/۱۵

✍️ نحوه آسمانی شدن شهید عباس ابراهیمی معروفی
💠 من قبل از برادرانم که ، برای حضور در جبهه و شهادت از هم سبقت می‌‎گرفتند، عازم جبهه شده بودم و عباس را هم با خود به گردان امام حسین (علیه السلام) بردم که گردان به منطقه شط علی و هورالهویزه مأمور شد.
 دسته آنان برای پدافند در اسکله اعزام شد.
دو ساعت از حضورشان در محل مأموریت نگذشته بود که خمپاره‌ای روی اسکله جا خوش کرده و تعدادی به شهادت رسیده بودند.
همرزمانش پیکرها را از داخل آب بیرون آورده و متوجه می‌شوند که ترکش قسمتی از سر برادرم عباس را بوسیده و او به شهادت رسیده است.
راوی : حاج «رحیم ابراهیمی معروفی» برادر شهید

#شهید_عباس_ابراهیمی
🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄




دسته ها : خاطرات
1402/9/1 0:30


💠 براى عضویت در سپاه نذر کرده بود .




#شهید_یوسفعلی_قاسمی
✍🏻 بعد از شروع جنگ تحمیلى، او که مشتاق اعزام به جبهه هاى حق علیه باطل بود یک سال سنش را در شناسنامه اش بزرگتر کرد و از طرف بسیج عازم جبهه شد.
یوسفعلى به نهاد مقدس سپاه عشق مى ورزید و براى پیوستن به سبزپوشان پاسدار انقلاب بیقرارى مى نمود و با توسل به این عشق در سال 1362 ه .ش مشتاقانه به سلسله سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست.
🔶 او براى عضویت در سپاه نذر کرده بود سفره «حضرت ابوالفضل(علیه السلام)» باز کند.
🔸آنگاه از طرف سپاه عازم جبهه شد و در عملیات هاى «مسلم بن عقیل»، «والفجر مقدماتى» و «والفجر یک» شرکت فعالانه داشت.
✅ او مرحله به مرحله پله هاى بیقرارى را پشت سر گذاشته بود و از والفجرها گذشته و به کربلا رسیده بود تا اینکه در 25 دیماه سال 1365 در عملیات «کربلاى 5» بر اثر اصابت ترکش به فوز عظیم شهادت نائل آمد.

شهید یوسفعلی قاسمی طابق

#شهادت_مرگ_زیرکان

🌷🌹تقویم یادبود شهداء   🌹🌷
@shohada_hokmabad_tbriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄

دسته ها : خاطرات
1402/9/1 0:29
X